اساسین یا تمپلار، مسئله این است | داستان زندگی شی پاتریک کورماک
ارسال شده توسط محمدحسین در تاریخ شنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۶، ۰۲:۲۱ ق.ظ


شی پاتریک کورماک (انگلیسی: Shay Patrick Cormac) یکی از اعضای محفل تمپلارها در مستعمرات سیزدهگانه در قرن ۱۸م بود. والدین او ایرلندی و مهاجر بودند اما او خیلی زود مجبور شد بدون آنها زندگی کند. در این زمان او دوستی به نام لیام اوبرایان داشت که به واسطه او با محفل اساسینها آشنا شد. او به این ترتیب ابتدا با پیوستن به اساسینها خود را درگیر جنگ اساسین-تمپلار کرد. او در این زمان همراه با دوستش زیر نظر منتور آکیلیز داونپورت فعالیت میکرد.
در سال ۱۷۵۱، تمپلارها دو میراث متعلق به تمدن اولیه یعنی جعبه پیشرو و دستنوشتههای وووینیچ را ربودند و شی به همراه دوستش لیام برای بازپسگیری این تکههای عدن شروع به کشتن تمپلارها کرد. پس از انجام این ماموریت، شی شروع به سوال پرسیدن از خود درباره روشهای اساسینها کرد. پس از این او و دیگر اساسین محفل یعنی هوپ جنسن تلاش کردند تا با دو میراث به دست آمده، محل سایر تکههای عدن را نیز موقعیتیابی کنند. شی که ناخدای کشتی موریگان بود ماموریت گرفت تا به لیسبون پرتغال برود پس از پیدا کردن معبد متعلق به تمدن اولیه، سیب عدن را از آنجا خارج کند. با این حال در سال ۱۷۵۵، شی به محل رسید اما در آنجا سیب عدن نبود بلکه یک گونه دیگری از میراث تمدن اولیه پنهان بود. او این تکه را برداشت ولی این اقدام باعث وقوع یک زلزله سهمگین گردید. شی از آنجا فرار کرد و پس از عبور از خیابانهای یک شهر درحال زلزله، خود را به کشتی رساند اما فاجعه بسیار شدیدتر بود.
شی که بابت این اتفاق خودش و محفل را مقصر میدانست پس از رسیدن به هاومستد مستقیما به دیدن آکیلیز رفت و موضوع را با وی در میان گذاشت. آکیلیز اما استدلال کورماک را رد میکرد و نمیتوانست بپذیرد که وقوع زلزله به خاطر او بوده است. در این میان هیچ یک از اساسینها حرف او را تصدیق نکردند و جانب آکیلیز را میگرفتند. او درنهایت پس از مدتی فکر تصمیمش را گرفت و قصد جدایی از محفل اساسینها را داشت. او در ادامه وارد اتاق آکیلیز شد و دستنوشتهها را برداشت و پس از این نیز از دست اساسینها فرار کرد. آنها گرچه شی را تعقیب کردند ولی او درنهایت توسط جورج مونرو نجات پیدا کرد و در ادامه به محفل تمپلارها پیوست. ورود او ابتدا غیررسمی بود و با کمک مونرو با ااسینها مقابله میکرد. با این حال در ادامه او رسما توسط هیثم کنوی وارد محفل شد و با کمک او، از بین بردن تک تک سران محفل سابقش را شروع کرد. این کار تا جایی پیش رفت که فقط آکیلیز و لیام باقی مانده بودند. درنهایت او مجبور شد دوستش لیام را نیز بکشد ولی درادامه مانع کشتن آکیلیز توسط هیثم شد. او استدلال کرد که دیگر چیزی از اساسینها باقی نمانده و نیازی به کشتن آکیلیز نیست. پس از این هیثم صحبت شی را پذیرفت و فقط با شلیک یک تیر باعث فلج شدن همیشگی آکیلیز شد.
شی پس از این برای پیدا کردن جعبه پیشرو به ورسای فرانسه رفت و درنهایت با کشتن اساسین چارلز دوریان این تکه عدن را نیز از دسترس اساسینها خارج کرد.
معرفی
شی کورمک (Shay Patrick Cormac) در حدود سال ۱۷۳۱ در شهر نیویورک و از خانواده مهاجر ایرلندی متولد شد. نیویورک در این سالها و تا پیش از انقلاب امریکا جزو قلمرو بریتانیا بود. مادر او در هنگام زایمان از دنیا رفت و پدرش نیز به دلیل شغل خود که تجارت دریایی بود اغلب بیرون از خانه بود. با توجه به شرایط این عمه شی بود که از او مراقبت میکرد. او در قسمت خشن شهر زندگی میکرد و باعث میشد همیشه در دردسر بیافتد؛ با این حال نزدیکترین دوستش لیام اوبرین از او محافظت میکرد.
شی درنهایت تصمیم گرفت به پدرش در دریا بپیوندد. او یک تاجر دریایی بود و با کشتیهای تجاری مسافرت میکرد. او پدر خود را پیدا کرد و با اشتیاق فنون و مهارتهای مختلف مانند تیراندازی، شمشیربازی و ... را فرا گرفت، حتی برای این کار به دزدان دریایی نیز حمله میکرد تا کشتی پدرش را نجات دهد. اما در سال ۱۷۴۷، فاجعه طوفان شدیدی که اتفاق افتاد باعث مرگ پدرش و چندین خدمه دیگر شد. پس از این دوباره تیرهروزی برای شی شروع شد و او مجبور شد به نیویورک برگردد. پس از مدتها سرگردانی و بیهدفی، دوست قدیمیاش لیام او را پیدا کرد و به شی کمک کرد تا روی پای خودش بایستد. لیام همچنین تصمیم گرفت تا شی را به استاد خود آکیلیز داونپورت معرفی کند. آکیلیز در آن زمان منتور محفل اساسینها در مستعمرات سیزدهگانه بود.
شی در طول ۴ سال با منش و فلسفه اساسینها آشنا شد و ماموریتهایی را انجام داد. در این مدت او هنوز نسبت به انگیزههای دشمنی و ترور فیزیکی اساسینها و تمپلارها سردرگم بود. با گذشت زمان او اندیشههایش تغییر کرد و با شک و تردید از دوستش لیام در مورد اخلاق و نحوه عمل یک اساسین سوال میکرد؛ در مورد عقیده یک اساسین که تنها به حذف فیزیکی تمپلارها و افراد وابسته به آن میپردازند. همچنین او از لیام میپرسید که چگونه او همه فرامین رئیس خودشان را جلوتر از وجدان و بینش خودش میگذارد؟
در سال ۱۷۵۲، درحالی که شی و دوستش لیام در یک ماموریت در اقیانوس اطلس شمالی بودند، آنها با یک اساسین دیگر یعنی شوالیه دلا وراندری مواجه شدند؛ اساسینی که در پی یک محموله قاچاق شده توسط دزدان بود. هنگامی که قاچاقچیان توسط نیروی دریایی بریتانیا مورد حمله واقع شدند، شی به اردوگاه آنها نفوذ کرد و پس از شکست چند سرباز انگلیسی یک کشتی به نام موریگان را تصحب نمود. او و لیام پس از این با موریگان به داونپورت هاومستد، مقر اساسینها بازگشتند.
جستجوی میراثها
مدت کوتاهی پس از این، لیام و شی با کشتی موریگان به داونپورت رسیدند؛ جایی که آنها شاهد ورود ادواله از شاخه کارائیب محفل اساسینها بودند. ادواله با آکیلیز در مورد ویرانیهای گسترده زلزله پورتو پرنس صحبت میکرد و اینکه اساسینها خسارات زیادی پس از این دیدهاند. در این زمان شی زیر نظر لیام، کازهگوواسه و هوپ جنسن درحال گذراندن چند آموزش بود. پس از این شی با آکیلیز ملاقات کرد و ماموریت گرفت تا با کشتی موریگان دو میراث متعلق به تمدن اولیه، یعنی جعبه پیشرو و دستنوشتههای ووینیچ را ردیابی کرده و به اساسینها بازگرداند. طبق آخرین اطلاعات، این مصنوعات در هائیتی و توسط تمپلارها ربوده شده بود.
شی پس از صحبت با شوالیه دلا وراندری، به مونت ورنون رفت تا در مورد یک بسته درحال ارسال به یک تمپلار به نام لارنس واشنگتن تحقیق کند. شی پس از این به مونت ورنون رفت و به خانه لارنس نفوذ کرد؛ در این محل او با چند تمپلار دیگر یعنی ساموئل اسمیت، جیمز واردروپ و جک ویکز جلسه داشت. طبق پیشبینی، این جلسه درمورد مصنوعات ربوه شده از اساسینها بود؛ لارنس واردروپ را مامور حفاظت از جعبه پیشرو و دستنوشتهها قرار داد و سپس آنها را مرخص کرد. لارنس که به نظر بیمار میرسید پس از این به قدم زدن در باغ خانهاش پرداخت و در این زمان بود که شی موفق شد مخفیانه از طریق ترکیب شدن با جمعیت خود را به لارنس نزدیک کرده و وی را با خنجر پنهان بکشد. پس از این شی و لیام از محل با موفقیت فرار کردند ولی شی در صحبتی با لیام گفت از اینکه یک پیرمرد مبتلا به سل را کشته احساس گناه و ناامیدی میکند.
چند ماه بعد، شی ساموئل اسمیت را پیدا و با کشتی موریگان به تعقیبش رفت. پس از این گرچه اسمیت با موریگان و شی درگیر شد و تلاش زیادی برای جا گذاشتن او کرد اما شی آنقدر وی را تعقیب کرد تا اینکه درنهایت اسمیت مجبور به لنگرانداختن در ترا نوا شد. شی نیز پس از این در همین محل موریگان را به ساحل رساند و پس از نفوذ به اردوگاه و کشتن اسمیت، درنهایت موفق شد یکی از میراثها یعنی جعبه پیشرو را برای محفل بازیابی کند.
در سال ۱۷۵۴، درحالی که تنش میان نیروهای دریایی فرانسه و انگلیس زیاد شده بود و احتمال وقوع یک جنگ تمام عیار میرفت، شی به آلبانی در ایالت نیویورک رفت تا یک تمپلار دیگر یعنی جیمز واردروپ را پیدا کند. شی در این زمان شاهد گفتگوی بنجامین فانکلین با ویلیام جانسون بود که پس از پایان کنگره آلبانی در بیرون از ساختمان بحث میکردند. پس از این شی به فورت فردریک رفت تا پس از کشتن واردروپ، دستنوشتههای ووینیچ را به دست بیاورد. او پس از این به دژ نفوذ کرد و واردروپ را کشت اما به صحبتهای پیش از مرگ وی توجهی نکرد. واردروپ گفت با این کارش و بازگرداندن این دستنوشتهها به دست اساسینها جهان را بار دیگر در خطر قرار خواهد داد. شی بیتوجه به این صحبت دستنوشتهها را برداشت و از آنجا فرار کرد.
پس از این شی و هوپ جنسن با دراختیار داشتن هر دو میراث به دیدن بنجامین فرانکلین رفتند. فرانکلین روی این دو مصنوع آزمایش انجام داد و آنها را در اختراع جدید خود یعنی برقگیر به کار گرفت. پس از این فرانکلین باطری تجمع را سوار کرد و با رسیدن برق به جعبه پیشرو، نور به شکل هولوگرافی از آن منتشر شد. این نور درقالب تصویر نقشه بود که یکی از محلهای متعلق به تمدن اولیه را در لیسبون پرتغال نشان میداد. شی پس از این به داونپورت رفت و اطلاعات را به آکیلیز داد؛ او نیز سریعا به شی ماموریت داد که تا پیش از دسترسی تمپلارها به آن محل، شی باید به آنجا رفته و سیب عدن را از آن خارج کند.
فاجعه در لیسبون
شی در سال ۱۷۵۵ به اروپا رسید و در لیسبون لنگر انداخت. او پس از این به کارمو کنونت در قلب لیسبون رفت تا سیب عدن را جستجو کند. پس از مدتی بررسی و جستجو، شی چند مکانیزم را در صومعه فعال و باعث باز شدن مسیر ورود به معبد پنهان در زیر این صومعه شد. پس از ورود، او یک شئ متعلق به تمدن اولیه را پیدا کرد ولی این اثر یک سیب عدن نبود و به شکل یک ستاره چندوجهی و درخشان بود. شی درادامه این شی را از پایه جدا کرد؛ با این حال این عمل باعث ازهمپاشیدن موقعیت پایدار محل شد و در ادامه به یک زلزله دامنهدار منتهی گشت. درحالی که صومعه و پس از این کل شهر درحال لرزیدن بود، شی هیچ کاری جز فرار از صومعه و رساندن خود به موریگان نمیتوانست انجام دهد. او با عجله درحالی این مسیر را میدوید که ساختمانها و جادهها پیوسته درحال لرزیدن و تخریب بودند. شی اما با همه توان به مسیرش ادامه داد و درنهایت خود را به کشتی موریگان رساند. در حالی که او متوجه بود که اقدام او برای برداشتن شئ باعث زلزله و ویرانی بیشتر شهر شده لیسبون را به مقصد مستعمرات سیزدهگانه ترک کرد؛ درحالیکه در تمام این مسیر به اشتباهات و جنایتهای محفل اساسینها میاندیشید.
پس از رسیدن به فرانتیر، شی با عصبانیت به ملاقات آکیلیز رفت و از او پرسید شهر بعدی که باید نابود شود و مردمی که باید کشته شوند کدام است؟ او گفت پس از خارج کردن شئ از معبد لیسبون، زلزلهای مهیب هزاران نفر را نابود کرد همان طور که قبل از این جان مردم بی گناه در هائیتی به همین شکل از دست رفت. درحالی که آکیلیز باور نمیکرد خارج کردن این اشیا باعث زلزله شده باشد، شی ادامه داد که اصلا شما چه کسی هستید و با چه صلاحیتی در مورد مرگ و پایان زندگی انسانها تصمیم میگیرید؟ در حالی که درگیری لفظی میان آنها بالا میگرفت هوپ و در ادامه لیام نیز وارد اتاق شدند و سعی کردند شی را آرام کنند. شی از اتاق خارج شد ولی تصمیم خود را مبنی بر خروج از محفل گرفته بود. او مجددا به اتاق آکیلیز برگشت و پس از دزدیدن دستنوشتههای ووینیچ از کمد و ورود ناگهانی آکیلیز، اقدام به فرار از پنجره خانه کرد.
شی نمیخواست دیگر زیرنظر چنین مردی فعالیت کند و به همین منظور قصد داشت با ربودن این دستنوشتهها مانع از پیدا کردن دیگر معابد تمدن اولیه شود. او سپس مخفیانه از میان اساسینهای آن محل گذشت و در حالی که شناسایی و درحال تعقیب بود، به لبه پرتگاه رسید. هوپ از او خواست که نسخه خطی را پس دهد و به محفل بازگردد اما شی تصمیم خود را گرفته بود و قصد داشت آن را از دسترس اساسینها خارج نگه دارد. شی قصد داشت با یک پرش ایمان به پایین دره از محفل فرار کند اما دراین لحظه شوالیه دلا وراندری به شانهاش شلیک کرد و درحالی که شی فکر میکرد بهترین دوستش یعنی لیام این کار را کرده به دره سقوط کرد. درحلی که اساسینها فکر میکردند شی مرده و دستنوشتهها نیز از بین رفته است آنجا را ترک کردند. با این حال شی هنوز زنده بود و توسط بری و کسیدی فنیگان نجات پیدا کرده و به نیویورک منتقل شد.
ملاقات با تمپلارها
چندهفته بعد، شی در یک خانه در نیویورک به هوش آمد. او متوجه شد که در این مدت توسط آقا و خانم فینیگان پرستاری میشده است. به فاصله کمی، خانه آنها مورد حمله دار و دستههای نیویورکی قرار گرفت و شی با اینکه هنوز کاملا مداوا نشده بود از آن دو و خانهشان دفاع کرد و آنها را شکست داد. پس از این برای قدردانی، فینیگانها لباس و اسلحههایی را به شی دادند که متعلق به پسر درگذشتهشان بود. شی پس از تشکر از آنها، از آنجا خارج و پس از تعقیب و دستگیر کردن یکی از خلافکارها متوجه شد که مخفیگاهشان کجا است.
شی پس از این به این محل نفوذ کرد و پس از پایین کشیدن پرچمشان و کشتن رهبر این دار و دسته خلافکار بار دیگر نظم را به این محله بازگرداند. پس از این او با جورج مونرو ملاقات کرد. این دو در ادامه و درحین حرکت با هم صحبت کردند. در اینجا شی مونرو به شی توضیح داد که دار و دستههای خلافکار با اساسینها همپیمان هستند و از نابودیشان استقبال میکند چون به عنوان یک تمپلار، آنچه برای او مهم است بازگشت نظم و قانون به شهر است. این دو در ادامه به خانه فینیگانها رفتند و در اینجا مونرو از شی خواست تا کریستوفر گیست، تمپلاری که توسط دار و دستهها دستگیر شده و به زودی نیز توسط آنها کشته میشود را نجات دهد.
شی در ادامه مخفیگاه این گروه را نیز پیدا و پس از نجات گیست و کشتن خلافکاران، با پایی کشیدن پرچم آنها یک ناحیه دیگر را نیز از خلافکاران پاک کرد. در ادامه در حالیکه شی و گیست درحال حرکت در شهر بودند، او کشتی سابق خود در محفل اساسینها، یعنی موریگان را در اسکله نیویورک شناسایی کرد. با پیشنهاد گیست در مورد بازپسگیری کشتی و تعقیب باقیمانده اساسینها، شی بار دیگر سوار بر کشتی موریگان شد و همراه با گیست به آلبانی نیویورک رفت تا با کلنل مونرو صحبت کند. در اسکله آلبانی، شی با جورج مونرو ملاقات کرد. پس از صحبت شی متوجه شد که دژ فرانسویها در نزدیکی آنها باعث اختلال در عملیات کلنل مونرو و همچنین به خطر افتادن امنیت مستعمرات انگلیسی شده است. پس از حمله به یک انبار برای به دست آوردن تجهیزات برای موریگان، شی به دژ فرانسوی حمله کرد و خط دفاعی آن را نابود نمود. او در ادامه به دژ نفوذ کرد و پس از وارد شدن به دفتر مرکزی قلعه اساسین لو شسر را پیدا کرد. پس از یک مبارزه و شکست اساسین، لو شسر به شی گفت نقشه اساسینها این است که نوعی گاز سمی جدید را علیه مقامات مستعمرهنشین به کار ببرند. شی پس از این برای جلوگیری از این نقشه به نیویورک بازگشت.
در نیویورک شی بار دیگر با مونرو ملاقات و موفقیتش و همچنین یافتههایش را با او به اشتراک گذاشت. مونرو گفت طبق تحقیقات رهبری کل دار و دستههای خلافکاران را یک زن ناشناس برعهده دارد. او گفت این خلافکاران در حال تهیه گازهای سمی در ظرفهای بزرگ هستند که ممکن است علیه مردم غیرنظامی استفاده شود. مونرو همچنین به شای کورماک گفت به ملاقات بنجامین فرانکلین برود چون او سلاحهای جدیدی ساخته و آن را در اختیار همان زن ناشناس نیز گذاشته است. شی پس از این با فرانکلین ملاقات کرد و درحالیکه او از دیدن شی شگفت زده شده بود یک نمونه اولیه از سلاح Grenade Luncher به او داد. شی پس از این با این سلاح ظرفهای گاز درحال تولید را در مقرهای نواحی صنعتی نیویورک منهدم کرد و عملا تولید آن را به شکل کامل متوقف کرد.
پس از اتمام این ماموریت، شی با مونرو و گیست ملاقات کرد. این دو از شی به خاطر کاری که انجام دادند تشکر کردند و گفتند او با این کار جان بسیاری از مردم غیرنظامی را نجات داد. پس از این ویلیام جانسون و جک ویکز ننیز نزد آنها آمدند و موفقیت شی را تبریک گفتند. در ادامه این افراد به یک مهمانخانه رفتند تا پیروزی خود را جشن بگیرند. شی پس از این و در طول یک سال آینده، کمکهای مهمی را به مونرو و تمپلارها رساند و خود را به عنوان یک نامزد ورود به محفل به اعضای تمپلارها ثابت کرد.
تسخیر دژ ولیام هنری
در آگوست ۱۷۵۷، شی یک بسته از طرف کلنل مونرو دریافت کرد که در آن دستنوشتههای ووینیچ و همچنین یک نامه قرار داشت. در نامه مونرو توضیح داد که فینیگانها به دستور او وی را پس از ماجرای داونپورت نجات داده و چند هفته وی را مداوا کردند. همچنین مونرو توضیح داد که دستنوشتهها نیز در همان زمان توسط او پیدا شد و به دستور استاد اعظم محفل روی رمزگشایی آن کار کرد. با این حال مونرو در رمزگشایی دست نوشته شکست خورد و آن را به شی بازگرداند. پس از این شی از یکی از همراهان مونرو متوجه شد که کلنل در پی حمله به دژ ویلیام هنری است و شرایط سختی نیز دارد.
اتحاد قبایل آبناکی با فرانسویها باعث سخت شدن شرایط برای مونرو شده بود و نیروهای کمکی ویلیام جانسون نیز هنوز به مونرو نرسیده بودند. با توجه به اتحاد اساسینها با فرانسه و موضوع درگیری آبناکیها در این نبرد، شی به کازهگوواسه مشکوک شد و سوار بر موریگان به موقعیت مونرو رفت. پس از رسیدن او با جک ویکز ملاقات کرد که برای رسیدن نیروها کمکی جانسون در کنار ساحل منتظر بود. او به شی گفت که درکجا میتواند مونرو را پیدا کند. شی پس از این مونرو را پیدا و وی را به موریگان اسکورت کرد. در این زان او و سربازان مونرو با چند گروه از فرانسویها و اساسینها مبارزه کرد. پس ز رسیدن افراد به کشتی و هنگامی که موریگان در حال رفتن بود، کازهگوواسه به ساحل رسید و خشمگین از زنده ماندن شی از او پرسید که چرا با تمپلارها همپیمان شده است. پیش از اینکه اساسین خود را به عرشه موریگان برساند، ویکز یک بشگه باروت روی عرشه انداخت و با منفجر کردن آن توسط شی، کازهگوواسه دچار یک زخم شدید از ناحیه صورت شد. پس از نجات مونرو از خنجر اساسین، شی توجهش به نیروهای جانسون که در محاصره فرانسویها به دام افتاده بودند جلب شد. شی پس از این در این ماجرا درگیر شد و با نجات نیروهای کمکی جانسون، باعث تقویت نیروهای مونرو شد. او در ادامه به مونرو گفت به آلبانی برگردد و با نیروهای جدید از شهر در برابر حمله فرانسویها دفاع کند.
شی مدتی بعد برای دیدن مونرو به شهر رفت ولی آنجا را تحت حمله فرانسویها و متحدان بومی دید. او مسیرش را تا رسیدن به دژ ادامه داد تا اینکه مونرو و سربازانش را درحال دفاع از قلعه پیدا کرد. شی در ادامه در میان حملهکنندگان کازهگوواسه را دید و به او حمله کرد. پس از این یک تعقیب و گریز کوتاه میان این دو پیش آمد که درنهایت به یک دوئل منتهی شد. در این دوئل شی موفق شد در نهایت این اساسین را به قتل برساند. اساسین پیش از مرگ شی را برای پیوستنش به تمپلارها مورد تمسخر قرار داد و گفت آنها به زودی سقوط میکنند چون مونرو دیگر تا الآن مرده است. با سوال بیشتر، کازهگوواسه به اسم لیام اشاره کرد. شی پس از این به سرعت خود را به اسکله رساند و توسط سربازان مونرو شنید که کلنل درداخل یک ساختمان به دام افتاده است. شی پس از این خود را به محل رساند و ساختمان را در آتش پیدا کرد. او به خانه نفوذ کرد و پس از پیدا کردن مونرو او را به خارج انتقال داد. با این حال دیگر دیر شده بود و مونرو درحال مرگ بود. او پیش از مرگ گفت که لیام دستنوشته ووینیچ را ربوده و اکنون دراختیار اساسینها است. او پس از این حلقه تمپلار خود را از دست خارج و به شی داد.
پس از مرگ مونرو، شی رسما توسط هیثم کنوی، استاد اعظم شاخه مستعمرات سیزدهگانه محفل تمپلارها در حضور دیگر سران محفل به تمپلارها پیوست. پس از این شی با هیثم در مورد اهداف اساسینها صحبت کرد و گفت آکیلیز و ماموریتهای بیپروای او برای اساسینها باعث مرگ بسیاری از انسانهای بیگناه شده است.
شکار اساسینها
در صحبت شی با هیثم، او از ارادهاش برای نابود کردن محفل اساسینها صحبت کرد و باعث شد تا در این راه از کمک هیثم نیز برخوردار شود. در ژوئن ۱۷۵۸، شی و هیثم با کشتی موریگان به اقیانوس اطلس شمالی رفتند. در این محل هیثم و شی با ناخدا جیمز کوک ملاقات کردند. هیثم از کوک خواست تا در نبرد لوئیزبورگ به شی کورماک در نبرد دریایی علیه فرانسویها کمک کند. این از این جهت مهم بود که فرانسویها حامی اساسینها بودند و پیروزی در جنگ میتوانست یک نقطه عطف باشد. کوک پس از این کشتی Man O' War خود را در اختیار شی گذاشت. در طول جنگ، شی میتوانست اساسین ادواله را درحال کمک به فرانسویها ببیند که با کشتی بریگ خود به انگلیسیها حمله میکرد. در ادامه تعداد کشتیهای فرانسوی بیشتر بود و مدام درحال ریختن آتش و توپ روی کشتیهای انگلیسی بودند. به توصیه گیست، شی در این زمان تمرکز خود را روی کشتیهای آتشین گذاشت تا اینکه پس از ورود کشتیهای پشتیبان انگلیسی، فرانسویها محل را ترک کردند.
شی و هیثم در ادامه تمرکز خود را روی پیدا کردن ادواله گذاشتند. این دو و سایر تمپلارها با کمکی از جانب ناخدا کوک محل کنونی ادواله را در یک قلعه فرانسوی به دست آوردند. پس از رسیدن به محل، ادواله سوار بر کشتی فرار کرد ولی بیمهابا توسط شی و موریگان تعقیب شد. درنهایت ادواله به موریگان حمله کرد اما قادر به شکست شی نشد و در بندر Vieille Carrière پهلو گرفت؛ جایی که آماده آخرین مقاومتش در برابر تمپلارها شد. پس از این موریگان نیز در آنجا پهلو گرفت و هیثم شخصا با شی در پیدا کردن ادواله همراه شد. او پیشنهاد داد که باید ادواله را گمراه کرد تا به وی نزدیک شد. پس از این هیثم با ادواله از دور مواجه شد و او را با صحبتهایش سرگرم کرد. این صحبتها باعث شد تا همان طور که هیثم انتظار داشت، فرصتی ایدهآل برای شی به دست بیاید. کورمک از این حواس پرتی ادواله استفاده کرد و به او نزدیک شد و در ادامه پس از درگیری او را شدیدا زخمی کرد. مبارزه شی و ادواله درنهایت به مرگ ادواله منتهی شد. او قبل از مرگ به شی گفت مرگ او تلاش اساسینها برای پیدا کردن سایتهای بیشتر تمدن اولیه را متوقف نمیکند.
مدتی بعد شی به نیویورک رفت و متوجه شد که اساسینها قصد انجام آزمایش روی دستنوشتهها را دارند تا سایر معابد را نیز پیدا کنند. مصمم به متوقف کردن اساسینها، شی با جک ویکز به همکاری پرداخت. پس از این درحالی که شی و ویکس به پایگاههای خلافکاران وابسته به هوپ جنسن در سطح نیویورک حمله میکردند، هیثم یکی از افراد جنسن را دستگیر و از او بازجویی کرد و محل جنسن را به دست آورد. پس از این شی به عمارت رفت و درجریان نفوذش به ساختمان باعث آگاهی آنها شد. پس از این لیام آنجا راترک کرد تا به شوالیه دلا وراندری در مورد معابد جدید اطلاع دهد. در این زمان هوپ که متوجه حضور شی شده بود با شلیک به شیشهها باعث سقوط او شد. او سپس درحالی که ماسک گاز شی را برداشت، گازهای سمی را در اتاق منتشر و از آنجا فرار کرد. شی پس از این مسیرش را برای خروج هموار کرد و در عین حال که به خاطر گاز سمی ضعیف شده بود، تعقیب هوپ را ادامه داد. شی در نهایت و پس از یک تعقیب و گریز طولانی هوپ را کشت. پیش از مرگ، شی از اینکه او را کشته عذرخواهی کرد ولی هوپ گفت اشکالی ندارد چون او را به عنوان یک اساسین تربیت کرده و انتظار دیگری نیز نداشته است. او پیش از مرگ گفت همین تعقیب و گریز یک نقشه انحرافی بوده و به شوالیه دلا وراندری برای اجرای نقشه اساسینها وقت کافی را داده است.
شی پس از این بار دیگر به اطلس شمالی کشتی راند تا پس از مشورت با کاپتان کوک موقعیت وراندری را پیدا کند. با پیشنهاد کوک، شی به دژی در جزیره آنتیکاستی نفوذ کرد و موفق شد نقشه وراندری را پیدا کند. شی پس از این با موریگان بار دیگر به سمت ناخدا کوک رفت تا نقشه را به او نشان دهد. کوک با کمک نقشه موقعیت دقیق وراندری را پیدا کرد و پس از این شی به محل رفت. او از یک طوفان برفی شدید کشتی راند تا اینکه متوجه کمین ناوگان اساسین شد. شی اما در نبرد دریایی موفق بود و پس از نابود کردن کشتیهای دشمن درنهایت وراندری را نیز کشت. شوالیه پیش از مرگ گفت او نیز نقش یک طعمه را برای شی بازی میکرده و با سرگرم کردن شی در این نقشه، فرصتی ایدهآل برای لیام و آکیلیز فراهم کرده است.
تقابل در قطب شمال
شی پس از این بار دیگر به ملاقات هیثم رفت و درمورد یافتههایش به او گزارش داد؛ پس از این هیثم نیز قصد داشت همراه او برای دیدن معبدی که اساسینها پیدا کرده بودنند با شی همراه شود. برای رسیدن به قطب شمال، موریگان مسیری از میان یخها و کوههای یخی را انتخاب کرد. پس از این گرچه کوهها ریزش کرده و مسیر بسته ش ولی آنها مجبور به پیدا کردن مسیر دیگری شدند. این دو سپس به محل مورد نظر رسیدند و با عبور از میان اساسینها به معبد نفوذ کردند؛ جایی که لیام و آکیلیز در حال تماشای شئ اسرارآمیز آن بودند. شی این تکه عدن را مشابه همان شئ تشخیص داد که در لیسبون پرتغال دیده بود. او پس از این نزدیک رفت و به آکیلیز هشدار داد که آن تکه را از جایش خارج نکند. کورماک به آکیلیز گفت میتوانست از همه این وقایع جلوگیری کند اگر به حرفش در همان زمان گوش میداد. آکیلیز پس از این اعتراف کرد که در مورد آثار تمدن اولیه دچار اشتباه شده بود با این حال لیام که از دت شی به خاطر خیانت به محفل عصبانی بود قصد شلیک به او را داشت اما توسط آکیلیز متوقف شد. پس از یک درگیری کوتاه، لیام به سمت تکه عدن برگشت و آن را بدون توجه به هشدار شی از پایه جدا کرد.
با خارج کردن تکه عدن، معبد ناپایدار و یخ زده شروع به لرزش کرد. همه افراد در این زمان برای فرار از معبد تلاش کردند. و شی و لیام از یک مسیر به بیرون میدویدند. این دو در ادامه از یکی از خروجیها به پایین افتادند. در این زمان شی شرایط بهتری داشت ولی لیام دراثر این سقوط شدیدا مجروح بود. درحالی که لیام آخرین نفسها را میکشید هنوز هم نسبت به خیانت شی راسخ بود و او را سرزنش میکرد. شی در این زمان گفت انچه انجام داده نجات دنیا و مردم بیگناه از کشتارهای اساسینها بوده است. با این حال لیام در ادامه گفت آرزو میکند دنیایی که شی و تمپلارها در پی نجاتش هستند چیز خوبی باشد. پس از این شی پستنوشته را از جیب لیام خارج کرد و به سمت هیثم رفت.
شی پس از این هیثم را دید که آکیلیز را در نزدیکی اسکله به دام انداخته و قصد دارد او را یک بار برای همیشه بکشد. شی در این زمان به هیثم گفت او را نکشد چون دیگر چیزی از اساسینها باقی نمانده است و ما چه فرقی با اساسین ها داریم اگر نتوانیم رحم نشان دهیم. با شنیدن این استدلال، هیثم پذیرفت ولی برای آنکه بار دیگر نتواند یک اساسین باقی بماند به پای راست آکیلیز شلیک کرد و او را برای همیشه فلج نمود. شی و هیثم پس از این با اطمینان حاصل کردن از نابودی محفل اساسینها آنجا را ترک کردند. شی پس از این به هیثم گفت قصد دارد اینک جعبه پیشرو را پیدا کند چون در اختیار لیام و آکیلیز نبود و مشخص نیست اکنون به کجا منتقل کردهاند.
سفر به فرانسه
شی در طول ۲۰ سال در تعقیب اساسینها و همچنین پیدا کردن جعبه پیشرو بود. او درنهایت در سال ۱۷۷۶ به پاریس رفت. طبق اطلاعات تمپلارها، جعبه پیشرو دراختیار یک اساسین فرانسوی به نام چارلز دوریان بود. او دریافته بود که دوریان اینک در ورسای است و ورود به آنجا نیازمند مدارک است. برای همین او به دیدن بنجامین فرانکلین رفت. فرانکلین در این زمان سفیر کشور جدید ایالات متحده در فرانسه بود. او به فرانکلین در شکست دادن تعدادی از جیببرها کمک کرد و به عنوان تشکر، فرانکلین پذیرفت تا او را همراه خود به کاخ ورسای ببرد. در ورسای، شی مخفیانه به کاخ نفوذ کرد و پس از عبور از اتاقها و دیدن آرنو دوریان و الیز دلا سر، مسیرش را تا رپیدا کردن چارلز ادامه داد. او درنهایت دوریان را پیدا و در فرصتی مناسب به آرامی او را به قتل رساند.
چارلز دوریان پیش از مرگ به کورماک گفت پس تو همان خائن هستی... کانر و اساسینها حضور و نفوذ شما تمپلارها در انقلاب آمریکا و دنیای جدید را خنثی کردند. کورماک در پاسخ گفت پس شاید ما باید انقلاب خودمان را راه بیاندازیم. شی پس از این جعبه پیشرو را به دست آورد و کاخ را ترک کرد.
سفرها، ادامه زندگی و مرگ
پس از به دست آوردن جعبه پیشرو در سال ۱۷۷۶، او به جای برگشتن به کلونیهای ۱۳ گانه، به جستجو برای پیدا کردن دیگر تکههای عدن ادامه داد. بعدها او با زنی ازدواج کرد و در نیویورک با نامی مبدل در عمارتی زندگی کرد [نیازمند منبع] و صاحب یک پسر و سپس صاحب یک نوه شد. او هر دوی آنها را در رشتههایی مثل دویدن آزاد و استفاده از دید عقابی آموزش داد و در تاریخی نامشخص درگذشت. اسلحه مخصوص او نیز به پسر و در ادامه نوهاش کادگل کورمک به ارث رسید. او تا لحظه مرگش یک تمپلار باقی ماند و به عقیدهای که خودش به آن رسیده بود پشت نکرد.
نکات
- شی یا شای یک نام از ریشه زبان اسکاتلندی به مفهوم "شاهین" است.
- زره تمپلار شی کورماک مشابه یکی از زرههای به دست آمده توسط ادوارد کنوی است.
تعداد ۱ نظر برای این مطلب درج شده
عالی بود
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.