خانه عقاب پیر | معرفی قلعه مصیاف
ارسال شده توسط ادمین در تاریخ سه شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۶، ۱۱:۳۰ ب.ظ
تعداد ۰ رای مثبت و ۰ رای منفیمصیاف یک ناحیه مسکونی کوهستانی واقع در دره اورونتس در غرب سوریه است. این ناحیه در اوج دوران قرون وسطا و جنگهای صلیبی توسط محفل اساسینها مورد استفاده قرار میگرفت تا اینکه در حمله مغول ۱۲۵۷ به شکل کامل تخلیه و پاکسازی شد. با این وجود در اوایل قرن ۱۶، این ناحیه و قلعه آن توسط تمپلارهای بیزانسی به تصرف در آمد.در سال ۱۱۷۶، صلاحالدین فرمانده سپاهیان مسلمان تصمیم گرفت تا محفل اساسینها را متلاشی کند؛ به همین منظور آنها مصیاف را محاصره کردند. رشیدالدین سینان که در این زمان رهبر محفل اساسینها بود، همان شب اساسین استاد عمر ابن لا احد را به اردوگاه صلاحالدین فرستاد تا در آن نفوذ کند. او یک یادداشت هشدارآمیز برای صلاحالدین جا گذاشت که در آن اطلاعات مهمی که از طرف جاسوسان به دست آمده وجود داشت. عمر در این کار موفق بود و حتی یک خنجر و پر خونین در خیمه سردار به نشانه تهدید باقی گذاشت اما در زمان فرار از اردوگاه، مجبور شد تا یکی از بزرگان را بکشد، زیرا او هویت غریبه عمر را تشخیص داد و قصد داشت او را دستگیر کند. صبح روز بعد، صلاحالدین مصیاف را ترک کرد و عموی خود شهابالدین را به عنوان فرمانده منصوب مرد. شهابالدین قصد داشت تا برای مذاکره و صلح به قلعه اساسینها برود. او تنها یک درخواست از المعلم داشت تا ارتش صلاحالدین از مصیاف خارج شوند، اعدام کسی که شب قبل یکی از بزرگان ارتش آنها را کشته بود. المعلم تمایلی به از دست دادن عمر نداشت و قصد داشت تا احمد سفیان را اعدام کند، کسی که قصد ترک محفل و فرار از قلعه را داشت. ولی عمر به المعلم التماس کرد تا این کار را نکند و خودش حاضر است که اعدام شود. عمر با رضایت خودش، اعدام شد و پس از مرگ او، ارتش صلاحالدین محاصره مصیاف را ترک کرد. در سال ۱۱۸۹، شوالیههای تمپلار و نیروهای صلیبی با ارتشی بزرگ به مصیاف حمله کردند. این حمله سنگین باعث شد تا شهر و قلعه به تصرف تمپلارها در بیاید. آنها به درون قلعه نفوذ کردند و دستور به اعدام همه اساسینهای باقیمانده را دادند. بیشتر اساسینها فرار کرده بودند اما المعلم همچنان در قلعه بود و جانش در خطر بود. در این زمان الطائر که از ماموریت برگشته بود، با برخی دیگر از اساسینهای درحال فرار صحبت کرد و به سمت قلعه حرکت کردند. او موفق شد تا به قلعه نفوذ کند و با کشتن تمپلارها، المعلم و دیگر بازماندگان را نجات دهد. المعلم پس از نجات پیدا کردن، به الطائر گفت که چقدر شبیه پدرش است. او مقام اساسین استاد را پس از این به الطائر داد. در ۱۱۹۱، پس از تلاش خودسرانه و ناموفق الطائر در کشتن استاد اعظم تمپلارها در داخل معبد سلیمان، روبرت دی سیبل، استاد اعظم تمپلارها با ارتش خود به مصیاف حمله کرد. زمانی که لشگریان تمپلارها به پشت دروازه قلعه مصیاف رسیدند، المعلم به روبرت گفت که بالای کوه را نگاه کند، زیرا سربازان او از مرگ نمیترسند. در این زمان الطائر و دو اساسین دیگر خود را به پایین پرت کردند. الطائر و دو اساسین دیگر از این اتفاق زنده بیرون آمدند زیرا در پایین دره، مقدار بسیار زیادی کاه و علف وجود داشت تا سقوط کنندگان روی سطح نرمی فرود بیایند. الطائر خود را به استحکامات قلعه رساند و با آزاد کردن کندههای چوبی، همه آنها را به روی تمپلارها ریخت. بازماندگان تمپلارها که شامل خود روبرت میشد به سرعت پا به فرار گذاشتند و قلعه و شهر مصیاف نجات پیدا کرد. در سپتامبر ۱۱۹۱، المعلم موفق به تصاحب سیب عدن شده بود. او با کمک این تکه عدن ذهن ساکنان مصیاف و همچنین اساسینهای قلعه را تحت کنترل گرفت. آنها دائم درحال ستایش و پرستش المعلم بودند. الطائر در این زمان تازه از آخرین ماموریت خویش یعنی قتل روبرت دی سیبل به مصیاف بازگشته بود و از دیدن این افراد شگفت زده شده بود. جمعیتی بزرگ از مردم پشت درهای قلعه ایستاده بودند و درحال پرستش المعلم بودند. الطائر پس از ورود به باغ قلعه، بلافاصله دروازه آن به رویش بسته شد. در این زمان المعلم که سیب عدن را در دستانش داشت به اوگفت که به این سیب نگاه کند! این سیب همان سیبی است که آدم و حوا از آن استفاده کردند، اریس، از این سیب برای شروع جنگ تروا استفاده کرد و ... دارنده این سیب میتواند ذهن و تفکر دیگر مردمان را کنترل کند. او الطائر را نیز تحت کنترل درآورده بود ولی الطائر تحت تاثیر کامل قرار نگرفت زیرا او خود یک انسان دورگه بود (انسان-تمدن اولیه). او به المعلم گفت که کار او خیانت است و مجازات او مرگ میباشد. المعلم با کمک سیب عدن، هر ۹ تمپلار را زنده کرد و آنها را به جنگ الطائر فرستاد. الطائر موفق به کشتن دوباره هر ۹ نفر شد و در این زمان، المعلم خودش را به ۹ نفر تبدیل کرد. الطائر هر ۹ المعلم را از بین برد و در نهایت المعلم واقعی را نیز کشت. پس از مرگ المعلم، سیب عدن توسط الطائر تحت حفاظت قرار گرفت. با مرگ المعلم، عباس سفیان اختلافاتش با الطائر را علنیتر کرد و سعی در تصاحب سیب عدن گرفت. او این کار را انجام داد ولی قدرت سیب عدن بیش از آن بود که عباس توانایی کنترلش را داشته باشد؛ بنابراین الطائر مجددا سیب عدن را پس گفت. عباس پس از این و تا سال ۱۲۲۷ تحت رهبری الطائر در محفل بود تا اینکه در این سال با نیروهای همفکر خود کنترل قلعه را در دست گرفت و الطائر مجبور به فرار از شهر و تبعیدی خود خواسته شد. پس از بیست سال از رهبری عباس بر محفل اساسینها، اساسینها کاملا در فساد غرق شده بودند. بیشتر زمان اساسینها در خوشگذرانی و دوری از تمرینهای نظامی و ماموریتهای اساسین بود. در این زمان الطائر مجددا به مصیاف بازگشت و با روشن شدن هویت او، افراد زیادی از اساسینها به وی پیوستند. او سپس با کمک این نیروها وارد قلعه شد و عباس را با سلاح گرم کشت. او پس از این کنترل قلعه و محفل را مجددا در دست گرفت. در سال ۱۲۵۷ میلادی، دو جهانگرد مشهور نیکولو و مافئو پولو از مصیاف و قلعه دیدن کردند. الطائر خود از طریق پسرش داریم این دو جهانگرد ایتالیایی را به مصیاف دعوت کرده بود زیرا این دو عقیده اساسینها را باور داشتند. در جریان شش ماه اقامت دو برادر ایتالیایی در مصیاف، مغولها به تلافی قتل چنگیز خان به این شهر حمله کردند. الطائر که میدانست نمیتواند در برابر این لشگر مقاومت کند دستور تخلیه شهر را داد. او همچنین مجموعه کدکسها و همچنین کلیدهای مصیاف را به این دوبرادر داد تا از مصیاف خارج کنند. او پس از این در کتابخانهای مرموز پنهان شد و دو برادر نیز از مصیاف خارج شدند. مغولها در پایان نبرد شهر را به صورت کامل تصرف و بازماندگان را قتل عام نمودند. برای بیش از دو قرن و نیم مصیاف از سکنه تهی بود. در سال ۱۵۱۱ اتزیو وارد مصیاف شد و شهر را در تصرف تمپلارهای بیزانسی دید. او در بدو ورود مورد هجوم واقع شد و پس از مدتی درگیری توسط تمپلارها دستگیر شد. رهبر تمپلارهای مصیاف لیندروس قصد اعدام اتزیو را داشت ولی او موفق به فرار شد و در ادامه به تعقیب لیندروس پرداخت. پس از مدتی تعقیب و گریز، لیندروس و اتزیو با یکدیگر مواجه و درگیر شدند که در پایان اتزیو رهبر تمپلارهای مصیاف را کشت. او پس از این به ورودی کتابخانه الطائر رفت و متوجه شد که برای پیدا کردن کلیدهای ورودی باید به قسطنطنیه برود. پس از یک سال و پیدا شدن هر پنج کلید مصیاف، اتزیو به همراه صوفیا سارتور به مصیاف بازگشت و درب ورودی کتابخانه را با موفقیت باز نمود. اتزیو به زودی دریافت که این محل یک کتابخانه نیست و درحقیقت یک نهانخانه است که توسط الطائر ساخته شده تا سیب عدن در آن پنهان بماند.
ساختار شهر
مصیاف یک ناحیه کوهتانی و در داخل دره اورونتس است که بر کوهپایه یک قله مستقر است. قلعه مصیاف در قله کوه و با استحکاماتی نادر ساخته شده بود و مورد استفاده اولیه محفل اساسینها بود. اساسینها مورد هجوم هر دو ارتش مسلمانان و صلیبیون در زمان جنگهای صلیبی بودند. در پایین کوه دهکده و ناحیه مسکونی غیرنظامیان قرار داشت که تا پایین کوهپایه ادامه داشت و به دروازه شهر میرسید.
صوفیا: اینجا خیلی زیباست. محفل شما در این محل ایجاد شده است؟
اتزیو: محفل قرنها قبل ایجاد شده ولی در اینجا، از نو متولد شد.
― اتزیو و صوفیا در سال ۱۵۱۲ در زمان ورود به مصیاف
نکات
- مصیاف لغتی عربی به معنی سکونتگاه تابستانی است.
- باغ بهشتی پشت قلعه مصیاف که در افسانه های این شهر ذکر شده در بازی نیز به تصویر کشیده شده است.
- در بازی اساسینز کرید دسترسی به قلعه محدود است ولی در بازی اساسینز کرید: مکاشفات، اتزیو باید تا بلندای قلعه صعود کند.
- ناحیه مسکونی مصیاف در بازی نخست، برخلاف دیگر شهرها، گدا و اراذل و اوباشی ندارد.
تعداد ۰ نظر برای این مطلب درج شده
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.